شاهنامۀ فردوسی و چرنیشفسکی (جایگاه تمدن ایرانی در تاریخ فرهنگی روس)

کوش نامه Koosh-Nameh

درباره متون حماسي و اساطير ايران و جهان و همه‌ی کسانی که به فرهنگ و ادب ایران زمین خدمت کرده و می کنند.

شاهنامۀ فردوسی و چرنیشفسکی (جایگاه تمدن ایرانی در تاریخ فرهنگی روس)

به نقل از سايت دکتر علي اصغر شعردوست:

 

«شاهنامۀ فردوسی و چرنیشفسکی» از دیگر کتابهایی است که اخیرا به همت نشر شهریاران به زیور طبع آراسته شده است. این کتاب ارزشمند توسط محقق و پژوهشگر برجسته تاجیک، ولی صمد انجام پذیرفته است. آنچه ارزش این کتاب را مضاعف می کند مقدمه جامع و وزینی است که دکتر علی اصغر شعردوست سفیر جمهوری اسلامی ایران در تاجیکستان بر این کتاب نگاشته اند.

در زیر این مقدمه جامع و ارزشمند را می خوانیم:

نیکلای چرنیشفسکی، اقتصاددان، مورخ، فیلسوف، منتقد ادبی، ادیب، نویسنده، هنرشناس و واضع نظریات جدید هنری یکی از درخشان‌ترین چهره‌های متفکر پیشرو و انقلابی سدة 19 میلادی روسیه است که به خاطر عقاید انقلابی و مترقی ضد تزاری خویش، مدت بیست و یک سال از عمر خود را در زندان گذراند. کارل مارکس که بسیاری از تئوریهای خود را بر اساس نظریات چرنیشفسکی نهاده بود، به شدت شیفتة شخصیت و آثار این مرد بود و بارها برای رهایی او از زندان تلاش کرد. مارکس همواره با تمسخر اندوه‌باری می‌گفت که چرنیشفسکی را به «پاداش» آثار علمی گرانبها و ارجمندش زندانی و تبعید کرده‌اند!

چرنیشفسکی با وجود تمام موانع و تعقیب و شکنجه‌ها، نفوذ و تأثیر عظیمی در پیشرفت تکامل فرهنگ و دانش روس داشته است. وی بزرگترین رجل سیاسی و اجتماعی عصر خویش، فیلسوف دمکرات انقلابی، الهام دهندة نهضت آزادی و ویران‌کنندة کاخ استبداد حکومت تزاری به شمار می‌رود.

تعیین ارزش و اهمیت آثار چرنیشفسکی بسیار دشوار است. او مربی بزرگ ملت روس بود. عقاید وی در بارة مهمترین مسائل علوم اجتماعی، ادبیات، هنر و فلسفه، غالباً یا با نظریات مارکس و انگلس نزدیک بود و یا با آن منطبق می‌شد.

چرنیشفسکی برای آشنایی با افکار مترقی جامعة روس و ملل اروپای غربی، بر گنجینة تجارب میهن خود و مطالعات و تجربه‌های ملل دیگر تکیه کرد. از یک سو منبع عقاید او را تکامل افکار متقدمین کشور روس تشکیل می‌داد که در آن زمان سنن ماتریالیستی استوار آن از چهرة درخشان لامانوسوف، رادیشچف، گرتسن و بویژه بلینسکی خوانده می‌شد و از سوی دیگر منبع الهام‌بخش او سرچشمة افکار دانشمندان اروپای غربی بود که سبب ظهور مارکسیسم گردید. چرنیشفسکی منابع فیض‌بخش متقدمین خویش را مطالعه کرد و نقایص و اشتباههای آن را مورد نقد قرار داد و در حل مهمترین مسائل دانش گام بلندی به سوی ماتریالیسم دیالکتیک برداشت.

ولادیمیر لنین چرنیشفسکی را «نابغة دوراندیش» می‌نامید و او را نماینده و مظهر کامل فرهنگ پیشرو ملت روس می‌دانست. چرنیشفسکی در سالهای تسلط و رونق ایده‌آلیسم و در شرایط اجتماعی بردگی در روسیه، رساله‌ای در باب هنر و جمال‌شناسی نوشت و اساس آن را بر پایة فلسفة مارکسیسم نهاد و در موارد بسیاری آن را با تعلیمات ماتریالیسم دیالکتیک مطابقت داد. فریدرخ انگلس چرنیشفسکی را مورخی برتر از مورخان غرب می‌دانست و معتقد بود که رمان فلسفی او با نام «چه باید کرد؟» پدیده‌ای استثنایی است که هرگز در ادبیات جهان تکرار نخواهد شد.

چرنیشفسکی سراسر حیات خود را وقف خدمت به ملت روس کرد. در صفات و اخلاق وی کوچکترین نقصی مشاهده نمی‌شد. مردی درستکار و به تمام معنی انسانی حقیقی بود؛ به مرحلة کمال بشریت رسیده بود، اراده‌ای بسیار قوی داشت و در دشوارترین دقایق زندگی از روح بزرگ او دلاوری و خوش‌بینی تراوش می‌شد. وی در نامة مشهور خود به نام «زندانی شمارة 9» در 5 اکتبر 1862م. به همسر خویش با این سخنان قوت قلب می‌بخشد: «حیات ما متعلق به تاریخ است. صدها سال سپری خواهد شد و باز نام ما در نظر مردم عزیز و ارجمند خواهد بود و با قدردانی و سپاسگزاری از ما یاد خواهند کرد ... پس ما نباید در برابر مردمی که زندگانی ما را سرمشق می‌سازند، خود را از نظر اخلاقی خوار و خفیف نماییم».

نیکلای گاوریلویچ چرنیشفسکی در 24 ژوئیة سال  1828 میلادی در خانواده‌ای روحانی در شهر ساراتوف روسیه متولد شد. استعداد و نبوغ فطری و عشق و اشتیاق فراوان او به زحمت و کار به زودی در چرنیشفسکی جوان آشکار گشت و ذوق و اشتیاق فراوان او به کسب دانش، با نبوغ ذاتی و استعداد سرشارش در هم آمیخت. وی در سالهای جوانی با شور و اشتیاق به مطالعه می‌پرداخت و با پشتکار و مجاهدت در فراگیری و کسب دانش می‌کوشید. استعداد و قریحة چرنیشفسکی در آموختن زبانهای قدیم و زبانهای زندة عصر او شگفت‌انگیز است، چنان که زبانهای لاتین، یونانی، فرانسه، تاتاری، عبری، فارسی، عربی، آلمانی، لهستانی و انگلیسی را به خوبی می‌دانست و به تاریخ و ادبیات اکثر این ملل آشنا بوده است.

چرنیشفسکی در سال 1844م. وارد دبیرستان روحانی شهر ساراتوف شد و در آنجا دامنة وسیع معلومات و استعداد فوق‌العادة او آشکار گشت. بسیاری از بزرگان، آینده‌ای درخشان در روحانیت برای او پیش‌بینی می‌کردند و چنین می‌پنداشتند که او یکی از روحانیون و مجتهدین مسیحی برجستة کشور روس خواهد شد. اما او در همان هنگام در بارة مسائل اجتماعی و مسائل مربوط به حیات می‌اندیشید و با کنجکاوی فراوان به مطالعة زندگانی ملت خویش می‌پرداخت.

افکار و عقاید مردم در محیطی که چرنیشفسکی در آن می‌زیست، معجونی از تضادهای اخلاقی بود. او در میان این واقعیات متضاد که پیرامون وی را فرا گرفته بودند، توانست منطق زندگانی را بشناسد و دریابد که: «از فترت و هرج و مرج، نظم و ترتیب نتیجه می‌شود و در این هرج و مرج، تمام نیروهای لازم برای ایجاد نظم و ترتیب وجود دارد. این نیروها اکنون در حال فعل و انفعالند، اما از آغاز عمل آنها مدتها نمی‌گذرد و در این فترت و بی‌نظمی، تمام عناصر و عواملی که از آن زندگانی زیبا و درخشان آینده به وجود می‌آید، نهفته است».

چرنیشفسکی دریافته بود که روش زندگی و وضع هر اجتماع، طرز تفکر و رفتار و صفات مردم آن اجتماع را مشخص می‌سازد. او در راه تجزیه و تحلیل مظاهر اجتماعی گامی فراتر نهاده و می‌نویسد: «پس از ضرورت تنفس، ضروری‌ترین و نخستین خواستة انسان، خوردن و آشامیدن است. اما غالباً آنچه که برای اقناع این خواسته‌ها و ارضاء این ضروریات به کار می‌رود، در نزد اکثر مردم کفایت‌کننده نیست و همین مسئله سرچشمه و منشاء شمار بسیاری از اعمال زشت و پلید و بزه‌کاری است... اگر تنها در رفع این یگانه سرچشمة زشتی و پلیدی، یعنی از میان برداشتن فقر و بینوایی عملی مؤثر و جدی به کار رود، در این صورت دست کم نود درصد تمام پلیدیها و بزه‌کاریها به زودی از جامعة بشریت رخت برخواهند بست».

چرنیشفسکی این نظریة ایده‌آلیستی را که می‌گوید «اعمال زشت و نکوهیدة انسان نتیجة قطعی و مسلم آرزوها و امیال ذهنی او به انجام کار زشت می‌باشد»، رد می‌کند و به این اصل معتقد است که رفتار انسان با شرایط اجتماعی او ارتباط محکم و پیوند استوار دارد.

چرنیشفسکی بر خلاف فویر باخ و دیگر فیلسوفان اروپای غربی، فلسفه را از سیاست و مظاهر زندگانی اجتماعی مجزی نمی‌ساخت. در شرایط اجتماعی روسیة تزاری که اصول بردگی رونق داشت و همراه با آن فقر و بینوایی بی‌سابقه‌ای در میان توده‌ها حکمفرما بود، از مقالات فلسفی چرنیشفسکی آهنگ رسای لزوم استقرار عدالت اجتماعی شنیده می‌شد و به گوش همه کس می‌رسید. این قهرمان آزادی و دمکرات، فلسفه را به صورت سلاح قاطع و برنده در مبارزة سیاسی به کار برد.

چرنیشفسکی کاملاً به این مسئله توجه داشت که برای امر آزادی ملت، هر دستگاه فلسفی شایسته نیست. وی در رسالة مشهور خود با نام «اصول انسان‌شناسی در فلسفه» ویژگیهای فلسفة اواخر سدة 18 و اوایل سدة 19 میلادی را آشکار ساخته است: «عقاید سیاسی و به طور کلی هر گونه تعالیم فلسفی، همیشه تحت تأثیر و نفوذ شدید آن وضع اجتماعی که متعلق به آن زمان است، به وجود می‌آید، چنان که هر فیلسوف نمایندة یکی از احزاب سیاسی بوده که برای تسلط بر اجتماع در عصر خود مبارزه می‌برد ... در اینجا سخن از متفکرانی نیست که منحصراً جنبة سیاسی زندگانی را برگزیده‌اند و به امور اجتماعی پرداخته‌اند؛ چه انتساب ایشان به احزاب سیاسی برای همه کس واضح و روشن است... «شیلینگ» نمایندة حزبی است که از انقلاب بیم داشت و در سازمانهای قرون وسطایی، نجات و فلاح را می‌جست و کوشش می‌کرد تا آن دولت فئودال (خانیگری) را که ناپلئون اول در آلمان واژگون ساخته بود، احیا کند. «هگل» لیبرالی میانه‌رو بود که در نتایج فلسفی خود بسیار محافظه‌کار به نظر می‌رسد...

سخن ما تنها در این مسئله نیست که عقاید این اشخاص عقیدة فردی بود –این مسئله چندان اهمیت ندارد –بلکه دستگاه فلسفی ایشان سراپا از روح آن احزاب سیاسی الهام می‌گرفت که به آن احزاب منتسب بودند. این بیان که شاید وضع در ایام گذشته چون امروز نبوده و تنها امروز است که فلاسفه دستگاههای فلسفی خویش را تحت تأثیر عقاید سیاسی پایه‌گذاری می‌کنند، بیانی ساده‌لوحانه است و اظهار نظر در بارة آن دسته از متفکرین که مخصوصاً قسمت سیاسی علم فلسفه را رشتة اختصاصی خود قرار داده‌اند، ساده‌لوحانه‌تر است».

چرنیشفسکی اهمیت شگرف تئوری را برای فعالیتهای انقلابی و مبارزه با تشکیلات حکومت خانیگری تزاری، به خوبی دریافته بود. لزوم تحول انقلابی در نظر چرنیشفسکی کاملاً آشکار بود. او فلسفه را موظف به روشن ساختن راه انقلاب و دگرگون ساختن نظم زندگانی کهن می‌دانست.

فیلسوف بزرگ روس، تضاد میان اصول دیالکتیک هگل و نتایج تعالیم او را آشکارا می‌دانست و در این باره بر این باور بود که «هگل تنها تا آن اندازه نیرو و قدرت داشت که توانست عقاید عمومی را بیان کند، اما قدرت کافی برای آن که این اصول را از انحراف حفظ کند و تمام نتایج لازم را از آن با منطق استنتاج نماید، نداشت».

چرنیشفسکی، ایده‌آلیسم و نتایج سیاسی تعالیم هگل را رد کرد، اما از میان این تعالیم منحط، «هستة منطقی»، یا همانا دیالکتیک را مجزی ساخت. چرنیشفسکی در رساله‌ای با نام «نقد ادبیات روس در عصر گوگول» طرز تفکر دیالکتیکی را به کار برد و لزوم مطالعة پدیده به طور همه جانبه و کشف تضادهای درونی آن را به اثبات رساند.

چرنیشفسکی در برخی از آثار خود، قوانین دیالکتیکی تکامل را روشن می‌سازد و نشان می‌دهد که تکامل تنها تغییرات ساده نیست، بلکه تحول از مرحلة پست‌تر به مرحلة عالی‌تر است. او با اطمینان کامل می‌گوید که «قطعاً صور جدید و عالی‌تر واقعیات بر اشکال و صور کهنة آن پیروز خواهد شد».

چرنیشفسکی در مبارزة تجددطلبی و در تضاد میان نو و کهنه، نیروی محرک تکامل را مشاهده می‌کرد و در این باره چنین نوشته است: «تاریخ تاکنون برای نمونه، حتی یک مورد نشان نداده است که بدون مبارزه در این راه کامیابی حاصل شده باشد». به عقیدة چرنیشفسکی عبور از یک مرحلة تکامل اجتماعی به مرحلة دیگر، تنها از راه انقلاب امکان‌پذیر است.

چرنیشفسکی در سالیان پایانی زندگی خود نیز با همان ثبات و پایداری ایام جوانی از عقاید ماتریالیستی دفاع می‌کرد؛ چنان که پس از مراجعت از تبعید، مقاله‌ای انتقادی بر نظریة ادراک ذهنی کانت نوشت. وی در مقدمة چاپ سوم اثر خود با نام «رابطة زیبایی‌شناسی هنر با واقعیت» و در نامه‌هایی که از سیبری به فرزندان خود می‌نوشت، ناتورالیستها را از این جهت تخطئه می‌کرد که ایشان در حالی که می‌کوشند «نظریات وسیعی در بارة قوانین فعالیت عقل بشری وضع کنند، همان نظریة ماوراءالطبیعة کانت را دایر بر مذهبی بودن عقل و دانش تکرار می‌کنند».

در عرصة ادبیات، چرنیشفسکی یکی از تأثیرگذارترین منتقدان به شمار می‌رود. وی افلاطون و ارسطو را با دیدگاه خود می‌شناخت، همچنان که شلینگ و هگل را. نظریة زیبایی‌شناختی را از آثار فلوطین تا کارهای فردریش تئودور فیشر، خوب خوانده بود. پیوند میان فلسفة ایده‌آلیسم و ادبیات رمانتیک آلمانی را می‌توانست آشکارا ببیند و هر دو را نیز البته رد می‌کرد، چه آنها را خیانتی واپس‌گرا و حسرت‌بار به دستاوردهای عصر روشنگری می‌دانست. هومر را نامنسجم و کلبی‌منش و بی‌نصیب از حس اخلاقی می‌یافت. آشیل و سوفوکل را بی‌ظرافت و خشک می‌دید و «هرمان و دوروته»ی گوته را نفرت‌بار توصیف می‌کرد و در عوض، برانژه، ژرژ ساند، هاینه، دیکنز و ثکری را می‌ستود.

وی بر این باور بود که ادبیات همواره نقشی ناچیز در پیشرفت جامعة بشری ایفا کرده است و احساس می‌کرد که منتقد ادبی بایستی فعال‌تر عمل کند. زیرا در روسیه، برخلاف غرب، «ادبیات، کلِ زندگیِ اندیشه‌ورانة ملت را طرح افکنده است». در نگاه وی، بلینسکی، مهمترین شخصیت ادبیات روس بود. هگل‌باوری بلینسکی را سراسر به رسمیت می‌شناخت و پیشرفت خود را به این نسبت می‌داد که در مسائل ملموسِ جامعة روس، اندیشه‌های هگل را به کار بسته و از پنداشتِ «ادبیات به مثابة ابزار پیشرفت اجتماعی» سود برده است.

وی نخستین کسی بود که «گوگول» را به عنوان پیشگام ادبیات روس معرفی کرد. چرنیشفسکی بی‌پرده می‌گفت که گوگول پدر داستان منثور روسی است و همو پایه‌گذار «یگانه مکتبی است که ادبیات روس می‌تواند بدان ببالد». دوران گوگولی ادبیات روس از نگاه چرنیشفسکی، دورانی بود که در آن ادبیات روس به موضوع اجتماع دلبسته شد و اندک اندک به ناگواریهای زندگی روسی توجه نشان داد.

انتقاد چرنیشفسکی از همروزگاران خویش حاصل بینش‌های نظری او بود. وی از نمایشنامة «فقر عیب نیست» اثر آستروفسکی که گریگوریف به سان بیان روح روسی و همچون حقیقت زندگی روس از آن تمجید کرده بود، گزارشی یکسر منفی ارائه داد. از نظر چرنیشفسکی این اثر، ایده‌آلیسم دروغینی از روش رو به زوال زندگی بود.

چرنیشفسکی خواستِ خود را از ادب همروزگاران روس در اثری نقادانه با نام «آیا این آغاز تحولی می‌تواند باشد؟» (1861م.) که در پاسخ به «قصه‌ها»ی نیکلای اوسپنسکی نوشته بود، به ضابطه آورد. وی توصیف‌های طبیعی و توحش‌نمای اوسپنسکی را از ته دل می‌پسندید. چرنیشفسکی ادبیاتی می‌خواست که به خواننده بگوید دهقانان هم به سان دیگران مردمی نیازمند آموزش و امداد هستند.

اندیشه‌های چرنیشفسکی را در ناب‌ترین جلوه‌اش فقط هیچ‌انگاران سالهای 1860م. یکسر پذیرفتند و مردم‌باوران سالهای 1870م. و سپس مارکسیست‌ها، بویژه پلخانوف تعدیلش کردند.

در حوزة هنرشناسی، چرنیشفسکی در روسیه، پس از «بلینسکی» بنیاد و شالودة جمال‌شناسی ماتریالیستی را استوار ساخت. وی هنگام طرح علم زیبایی‌شناسی بر اساس فلسفة ماتریالیستی حتی از متقدمین خود در اروپای غربی نیز پیش افتاد.

قدرت استدلال و نیروی منطق دانشجوی جوان دانشکدة پتربورگ که در بنای دستگاه کامل نظریة جمال‌شناسی در فلسفة روس بر اساس ماتریالیسم به کار برد و آن را با عقاید ایده‌آلیستی دربارة هنر مقایسه کرد، بسیار عجیب و شگفت‌آور می‌نمود.

ایدئولوژی نهضت انقلابی و دمکراتیک روس و همچنین تمامی مردم مترقی و برجستة کشور روسیه، رسالة چرنیشفسکی با نام «رابطة جمال‌شناسی هنر با واقعیت» را که از طرف وی برای تحصیل درجة علمی به دانشگاه پتربورگ تقدیم شده بود، به عنوان نظریة مترقی و رئالیستی هنر پذیرفتند.

به عقیدة چرنیشفسکی، زیبایی‌شناسی با جهان‌بینی اجتماع رابطه‌ای بسیار نزدیک دارد. ماتریالیسم که اساس جهان‌بینی چرنیشفسکی را تشکیل می‌داد، ایجاب می‌کرد که هنرشناسی ایده‌آلیستی مردود شود. چرنیشفسکی جمال‌شناسی هگل را دگرگون ساخت و بنیان و شالودة آن را واژگون کرد. در نظر هگل، سرچشمة زیبایی عقل مجرد بود، اما در نظر چرنیشفسکی منشاء زیبایی زندگی واقعی است.

انتشار رسالة چرنیشفسکی راجع به زیبایی‌شناسی برای آن عصر، حادثه‌ای فوق‌العاده به شمار می‌رفت، مخصوصاً از این نظر که اهمیت فرهنگی و سیاسی بسیار داشت. رسالة چرنیشفسکی تنها محرک و مسبب عقیدة تکامل هنر رئالیستی نبود، بلکه زیبایی‌شناسی جدید ماتریالیستی که برای به کرسی نشاندن هنر رئالیسم به مبارزة آشتی‌ناپذیری بر ضد ایده‌آلیسم برخاسته بود، اصولاً پرچمدار مبارزه و مخالف با اساس تشکیلات اجتماعی آن عصر و هر گونه سازش با آن اجتماع فاسد محسوب می‌شد.

عقاید و نظریات چرنیشفسکی در بارة هنر از جهات بسیار با جهان‌بینی ماتریالیستی دیالکتیک منطبق است. چرنیشفسکی هنر را صورت مخصوصی از انعکاس هنری واقعیات به وسیلة انسان می‌دانست و این واقعیات را عینی و دارای مصداق خارجی می‌شناخت. در نظر او، منشاء هنر و موضوع آن زندگانی حقیقی طبیعت و اجتماع بود.

مضامین آثار چرنیشفسکی نشان می‌دهد که او هنر را به عنوان شکل مخصوصی از تحول عملی جهان و تأثیر هنرمند در زندگانی اجتماعی به شمار می‌آورد. این مسئله صحیح است که چرنیشفسکی این افکار را غالباً به آن صورت عمومی که در تئوری مارکسیسم بیان شده، توضیح و تشریح نکرده است، اما او حقیقت طبقاتی و واقعی هنر را آشکار ساخته و هنرمندان را دعوت کرده است تا عقاید مترقی و واقعی اجتماع معاصر خود را در آثار خویش وارد نموده و منعکس نمایند.

چرنیشفسکی مخالف سرسخت شعار «هنر برای هنر» بود. او می‌نویسد: «اندیشة «هنر برای هنر» در عصر ما به همان اندازه عجیب و بی‌معنی است که معتقد شده بگوییم «ثروت برای ثروت» یا «علم برای علم».

چرنیشفسکی نویسندگان و شاعران را از پیروی جهات نادرست متنبّه ساخته، هنر را موظف می‌داند تا مظاهر نوینی که در زندگانی اجتماع پیدا شده و یا در کار ایجاد و ظهور است، از اجتماع بیرون کشد و به مردم نشان دهد. این هنرشناس ماتریالیست، در مقالات اولیة خود «راجع به شعر و آثار ارسطو» چنین اظهار می‌کند که شعر نباید حوادث جزئی و اتفاقی زندگانی را مجسم سازد، بلکه باید آنچه در زندگانی موجود است و پیوسته با آن ارتباط دارد، بیان کند.

نظریات هنری چرنیشفسکی در هدایت و رهبری هنر آینده مؤثر افتاد و در طبایع هنرمندان موجب آن شد تا آثار هنری بسیار عالی به وجود آورند. این نظریات هنری شایستگی آن داشت که هنر را ثمربخش سازد و آن را با گامهای سریع در شاهراه تکامل اندازد.

چرنیشفسکی در توسعه و رشد هنر رئالیستی روس تأثیر عظیمی داشته است. نویسندگانی بزرگ نظیر نکراسوف، سالتیکوف، شچدرین و کارالنکو از منبع فیاض و ثمربخش نظریات هنری چرنیشفسکی که هنرمندان را به سوی رئالیسم یعنی به سوی زندگانی حقیقی فرا خوانده بود، بهره‌مند گشته‌اند.

در عرصة موسیقی، موج نیرومندی به وجود آمد و آهنگ‌سازان نامداری همچون بالاکروف، موسورسکی، بارودین، ریمسکی و کورساکوف همان تمایلات رئالیستی و توجه عمیق به هنر ملی را در آثار خود منعکس ساختند که چرنیشفسکی تبلیغ و سفارش می‌کرد. همچنین در حجاری و پیکرتراشی نیز تأثیر و نفوذ عقاید و نظریات هنری چرنیشفسکی به طور برجسته و آشکارا در آثار آنتوکولسکی مشاهده می‌شود.

نظریات هنری چرنیشفسکی در نویسندگان جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی سابق نیز مؤثر افتاد. از نویسندگان اوکراینی شوچنکو و ایوان فرانکو؛ از نویسندگان گرجی آگاکی تسره‌تلی، از نویسندگان استونی کاستاختا گوروف، از قزاقستان آبای و دیگران، در آثار خود از نظر مضمون و روش هنر، از تعالیم سودبخش چرنیشفسکی پیروی و استفاده کرده‌اند.

نفوذ چرنیشفسکی از مرزهای کشور روس پا فراتر گذاشت و در کشورهای اسلاو نیز مؤثر واقع شد. نویسندگان صرب نظیر سوتوزارو، مارکویچ، راگیچ و دیگران تحت تأثیر عقاید و نظریات هنری چرنیشفسکی آثار برجستة خویش را به وجود آوردند. از نویسندگان بلغارستان، وازوف، کاراویلوف، یوتف و دیگران به همین ترتیب نظریات هنری چرنیشفسکی را در آثار خود منعکس ساخته‌اند.

رسالة پیش روی خوانندة گرامی «شاهنامة فردوسی و چرنیشفسکی» به قلم یکی از مخلصان و دوستداران شاهنامه و فردوسی در تاجیکستان، جناب آقای ولی صمد است. مؤلف که در باب یازدهم کتاب به تفصیل بیان کرده، سالهای مدید وقت خود را وقف گردآوری مواد فراوان این کتاب از روسیه و سایر کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق نموده، تا سرانجام حاصل تحقیقات خود را در این رساله گردآوری و به نشر رساند.

رسالة مذکور در سال 1384 شمسی، از سوی جمهوری اسلامی ایران، عنوان کتاب برگزیدة سال را کسب کرد. متن اصلی کتاب به خط سریلیک تاجیکی و زبان فارسی تاجیکی و پاره‌ای از متون روسی بود. در خلال این سالها، انتشارات «شهریاران» تلاش بی‌قفه‌ای برای برگردان این اثر به فارسی نمود و سرانجام با خون‌دلهای فراوان و مشکلات عدیده‌ای که در این راه وجود داشت، این کتاب به فارسی برگردانده شد. در طول این سالها، متن فارسی این اثر، علاوه بر چندین بار ویرایش، از نظر تعدادی متخصصین این ساحه نیز گذرانیده شد.

مؤلف این رساله، جناب آقای ولی صمد که اکنون به سن مبارک 75 سالگی رسیده‌اند، از شهرت فراوانی در «شاهنامه‌دوستی» و بلکه «فردوسی‌دوستی» در میان اصحاب قلم تاجیک برخوردارند. از این رو، در پاره‌ای از موارد، در این رساله، داوری ایشان با احساسات توأم گشته که قطعاً این امر ناشی از تعصب و مهر و محبت خاصی است که ایشان نسبت به شاهنامه و فردوسی دارند و ناشر این رساله به جهت رعایت امانت، دخل و تصرفی، به جز در موارد نادر، بر آنها نکرده و به همان شکل منعکس نموده و این امر بدان معنی است که مسئولیت صحت و سقم مطالب را مستقیماً از دوش ناشر ساقط و به مؤلف محترم واگذار می‌نماید.

بزرگی «شاهنامه» و «فردوسی» قرنهاست که فرهیختگان زیادی از گوشه و کنار جهان را به خود شیفته کرده است. مؤلف این رساله، جناب آقای ولی صمد، یکی از آن شیفتگانی است که شاهنامه و فردوسی سالیان سال جزئی جدائی‌ناپذیر از زندگی او بوده‌اند. اینجانب ضمن آرزوی تندرستی و کامیابی برای این محقق تاجیک، از خداوند بزرگ خواستارم که وجود ایشان را همچنان پرکار و پرنیرو سالیان سال در پناه خود نگه دارد.

در پایان بایسته می‌دانم تا از زحمات فراوان سرکار خانم سپیده خانبلوکی، جناب آقای دکتر میربابا میررحیم، جناب آقای اصغر مهرپرور و همة دست‌اندرکارانی که در چاپ و نشر این رساله سهیم بوده‌اند، صمیمانه سپاسگزاری نمایم.

 

 

 



[ سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, ] [ 18:44 ] [ بهمن خياباني ] [ ]